متاسفانه زمانی که جشنوارهٔ شعر فجر داغ بود به دلیل یه سری مسائل نتونستم جشنواره رو دنبال کنم.
بعد از پایان تمام مراحل نگاهی به آثار بخش محاوره انداختم. هدف از نوشتن این مطلب هم اینه که آثار رو معرفی کنم تا کسانی که به شعر علاقه دارند اشعار رو مطالعه کنند.
و این هم دو تا لینک برای مطالعه اشعار:
سایر بخش ها رو هم از طریق سایت می تونید دسترسی داشته باشید.
همچنین پیشنهاد می کنم شعر بلند پارک تنیس از محمد مقتدایی راد رو بخونید. یه شعر اجتماعی با نگاهی جالب و متفاوت
و در آخر دو شعر از محمد مقتداییراد که واسه این مطلب انتخاب کردم.
*خواب دنیا*
از عصر بارون خوردهٔ اسفند
از ازدحام تو خیابونا
پل میزنه ذهنم به آینده
تا آخرین بارون این دنیا
حس میکنم عمر تمام شهر
کوتاه، مثل این زمستونه
ما چن دهه اس مهمون دنیاییم؟
بارون هزاران ساله بارونه
کمکم صدایی تو سرم میگه:
- "تقویمتُ تا انتها پر کن
صد سال از این بارندگی رد شو
این شهرو گورستان تصور کن
صد سال دیگه تو چنین روزی
ما تو یه گور سرد خوابیدیم
اون روز شاید تازه میفهمیم
ما خواب این دنیا رو میدیدم!
هرچند از کابوس تلخی که
هر روز میبینی گریزی نیست
وحشت نکن از بازی دنیا
ما خواب بد دیدیم، چیزی نیست..."
***
- چیزی ... به جز دردی که تو سینه اس
چیزی به جز حالی که میبینی
جز زندگی با شادی قسطی
جز زندگی با مرگ تضمینی
جز موج فکرای پریشون که
اومد منو کمکم روانی کرد
اینکه تو قرن قحطی خورشید
فانوس من با شب تبانی کرد
وقتی خدا هم میگه مخلوقش
چیزی به جز رنج مجسم نیست
باید پذیرفت و مدارا کرد
آدم بدون درد آدم نیست
از عصر بارون خوردهٔ اسفند
تا هر کجا انسان پر از درده
اصلاً همین بوده که از دنیا
هرکس که رفته بر نمی گرده!
صد سال دیگه اون کسی برده
که روحشُ راحت نمی بازه
از زخمهایی که همه دارن
واسه کسی خنجر نمی سازه
از عصر بارون خوردهٔ اسفند
آمادهٔ پایان خوابت باش
امروز پیش پای خورشید
جز خاک و خون راهی نمونده
از التهاب این بیابون
تا آسمون راهی نمونده
دست از جهان شسته علمدار
از خیر این دنیا گذشته
از جزر و مد آب پیداس
ماه از لب دریا گذشته!
امروز پیش چشم تاریخ
آزادگی تصویر میشه
خوابی که ابراهیم میدید
رو نیزهها تعبیر میشه!
این منظره تفسیر عشقه
رو نیزههای قد کشیده
با آیههای قطعه قطعه
با سورههای سر بریده
هرکس که تنهاتر بمونه
امروز پیروز نبرده
فردا جهان می فهمه، خورشید
با سایهها سازش نکرده
فردا جهان بیدار میشه
با بغض این فریاد ممتد
می پیچه توی گوش تاریخ
حرفی که خنجر با گلو زد
***
تا تشنهٔ لبیک باشی
ابر جنون باید بباره
هر روز عاشوراست اینجا
این تشنگی پایان نداره