سعدی...سعدی...سعدی
غزلی از شیخ که منو مجاب کرد مطلبی کوتاه برای سعدی بنویسم
مطلع غزل «معلمت همه شوخی و دلبری آموخت / جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت»
عادت دارم وقتی که شعری می خونم بیت هایی که خیلی زیباست و در اصطلاح بهش میگن (شاه بیت) رو یه جا می نویسم. هر روز هم یه سری شاه بیت جمع می کنم بعضی وقتا هم اونا رو به عنوان توییت یا استاتوس قرار می دم. ٰپیشنهاد می کنم آثار سعدی رو مطالعه کنید. کمتر شعری از سعدی هست که شاه بیت نداشته باشه.
امروز دوباره این غزلو خوندم. واسه انتخاب شاه بیت موندم چی کار کنم.پنج تا شاه بیت به انتخاب خودم از این غزل می نویسم. می خواستم حرف خودمو هم زیر تک بیت ها بنویسم ولی دیدم ننویسم بهتره(حال شعر از بین میره) . کل غزل رو هم در ادامه ی مطلب می نویسم
«تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت»
«همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت»
«دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت»
«من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت»
«چنین بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده سعدی شناوری آموخت»