کوچ مادرم
نمی توانست نابهنگام باشد
شغالان
کنار تاکستان چرخ می خوردند
و قبضه ی شمشیری شکوهمند
به دست پینه بسته ای
بوسه می زد!
سفر
تدارک شده بود
و مردی در غبار
دانه های اشک می افشاند
و به دنبال گوشه ای تاریک می گشت
تا ترانه ی نیلی اش را سر دهد!
با زادراهی از تبسم
کوچ مادرم
شغالان هیاهو را
به نیشخند می گزید
و آسمان به پیشواز ستاره
کهکشان می بارید!
مرحوم دکتر سید حسن حسینی
شعری از کتاب «از شرابه های روسری مادرم»